×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

true
true

ویژه های خبری

true
    امروز  شنبه - ۳ آذر - ۱۴۰۳  
true
true
محمد زیودار معلم نمونه استانی: شاگرد اول مدرسه تیزهوشان! شاگرد آخر زندگی اجتماعی!

شاگرد اول بودم، پدرم یادم داده بود که من همیشه درس بخوانم، وقتی مهمان می آید زود بیایم سلام کنم و بروم!
آرام آرام مهمان های ما خیلی کم شدند چون مادرم غیر مستقیم گفته بود حواس مرا پرت می کنند و من درس دارم!

وقتی مدرسه می رفتم، پدرم خودش مرا می رساند. آخه مادرم گفته بود نکنه توی سرویس مدرسه حرف بد یاد بگیرم.
پدرم مرا خیلی دوست داشت! وحتی می گفت زنگ تفریح به حیاط نروم! چون ممکن است بچه ها دعوایم کنند!

و من نه تنها زنگ تفریح مدرسه که تمام زنگهای تفریح عمرم را در اتاقی درس خواندم! مایه افتخار پدر بودم! شاگرد اول مدرسه تیزهوشان!

وقتی سر سفره می آمدم باید به فیزیک فکر می کردم چون پدرم می گفت نباید لحظه ها را از دست بدهم!

چقدر دلم می خواست یکبار برف بازی کنم، اما مادر پنجره را بسته بود و می گفت پنجره باز شود من مریض می شوم من حتی باریدن برف را هم ندیده ام!

من همیشه کفشهایم نو بود چون باآنها فقط از درب مدرسه تا کلاس می رفتم!!
من حتی یک جفت کفش در زندگی ام پاره نکردم و مایه افتخار پدرم بودم!

من شاگرد اول تیزهوشان بودم! تمام فرمول های ریاضی وفیزیک را بلد بودم
ولی نمی توانستم یک لطیفه تعریف کنم!
و حالا یک پزشکم! چه فرقی دارد تو بگو یک مهندس! پزشکی که تا الان نخندیده است، مهندسی که شوخی بلد نیست!

من خیلی از حرف هایی که دانش آموزان در مدرسه به هم می زدند را متوجه نمی شدم و وقتی آنها را برای مادرم تعریف می کردم بسیار ناراحت می شد و می گفت از آنها دوری کن آنها بی تربیت هستند.

من نمی دانم چطور باید نان بخرم! من نمی دانم چطور باید کوهنوردی بروم!من متاسفانه بسیار ازاقوام واشنایان وبدترازآن بعضی از همکلاسیهای راهم نمی شناسم .

با اینکه بزرگ شده ام اما می ترسم باکسی حرف بزنم! چون ممکن است حرف بد یاد بگیرم!

من شاگرد اول کلاس بودم! اما الان نمیدانم اگر مثلا مراسم عروسی دعوت شوم چگونه بنشینم، اگر مراسم عزاداری بروم چه بگویم! به فریادم برسید بزرگ شدم ازنظرجسمی و فیزیکی رشدکردم هم خودم وهم مردم انتظاری دیگر ازمن دارنداما متاسفانه من چیزاززندگی نمی دانم!
همسایه مان برای ما آش نذری آورده بود نمی دانستم چه اصطلاحی بکار ببرم.
یک روز باید بنشینم برای خودم جوک تعریف کنم! یک روز باید یک پفک نمکی را تا آخر بخورم! یک روز می خواهم زیر برف بروم! یک روز می خواهم داد بکشم، جیغ بزنم!

من شاگرد اول کلاس‌ بودم اما از قورباغه می ترسم، از گوسفند می ترسم. مایه افتخار پدر حتی از خود هم می ترسد!
راستی پدرها و مادرهای خوب و مهربان به فکر شاگرد اول های کلاس باشید. آنها را شکنجه سفید نکنید. لطف کنید ما را یک بعدی بار نیاورد مادر آینده و دربین همین مردم باید زندگی کنیم لطفا کمی هم مهارت زندگی آموزی به ما بیاموزید تا ما هم کمی از زندگی لذت ببریم./ انتهای پیام

“پی نوشت”
شکنجهٔ سفید ( White torture) چیست؟
نوعی شکنجهٔ روان شناختی مبتنی بر «محرومیت حسی» و «ایزوله کردن» شخص است. شکنجهٔ سفید سبب تخریب «هویت شخصیِ» شکنجه شونده و کاهش زیادی در «محصولات فکریِ» او می‌شود.
بسیاری از والدین مخصوصا مادرها غافلند که ناآگاهانه فرزندانشان را، با اجبار کردن آنها در بدست آوردن کسب مقام اول در علم و دانش و مهارت، “شکنجه سفید” می کنند.
منبع: کتاب طرحواره درمانی با تغییرات زیاد

false
true
false
false

false