×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

true
true

ویژه های خبری

true
    امروز  چهارشنبه - ۵ اردیبهشت - ۱۴۰۳  
true
true
تلنگری برای منِ معلم، منِ مادر و منِ پدر! به قلم نسیم خنجری

امروز که برای پیاده روی عصر گاهی به پارک وسط شهر رفته بودم، در گوشه ای از پارک، سه تا دختر ۲۰-۱۹ ساله را دیدم که شعله ی زرد رنگ فندک نوبت به نوبت در دستانشان روشن شد. سیگار را که لای دو انگشت گذاشته بودند آتش زدند و دودش را به هوا فرستادند! زردی شعله ی کوچک و کوتاه فندک وادارم کرد بایستم، دخترها نوبت به نوبت به سیگارهایشان پُک زدند و من با تمام وجود لرزیدم!

اینجا در شهر من، شهری که نسبتاً کوچک است، از لحاظ شناخت ظاهری، آدم ها زیاد با هم غریبه نیستند، از این رو حدس زدم دخترها اهل شهر من نباشند چرا که در شهر من دختر ها نمی توانند بدین شکل با خیال راحت و آسوده و بدون ترس و در ملأ عام و در پارک مرکز شهر بنشیند و سیگار بکشند. البته سیگار شان بوی سیگار نمی داد، شاید…

ظاهر دخترها نشان نمی داد اعتیاد داشته باشند، از دیدنشان دلم هُری ریخت. از پیاده روی دست برداشتم، ایستادم، ناراحت شدم و غمگین شدم. احساس کردم که دخترهای جوان دانشجو هستند و بیشتر غصه خوردم. برای پدر و مادری غصه خوردم که در این برهه از زندگی با طی کردن هزار راه پر پیچ و خم و بدو بدو های بی امان شبانه‌ روز، خرج و مخارج فرزندانشان را تامین می‌کنند و با هزار آمال و آرزو آنها را راهی شهری غریب می کنند تا به قول گفتنی کسی شوند و مایه ی مباهات و سربلندیشان گردند. اما افسوس و هزاران افسوس که دیدن این صحنه ها نشان می دهد، هستند دخترها و پسرهایی که بر مِهر دلِ خود پرده ای از بی تفاوتی، پرده‌ای از ندیدن، پرده ای از بی معرفتی و نامردی در حق پدر و مادرهایشان کشیده اند و به راحتی حیثیت خود و خانواده هایشان را زیر پا له می کنند. غرور پدر و مادر، زحمت شان، امید و آرزو هایشان را لگدمال می‌کنند، برای اینکه شاید لحظه ای شاد شوند! آن هم شادی ای کاذب، بیهوده و پوچ که غم را در ادامه برایشان به همراه خواهد داشت.

در همان لحظه ای که ایستاده بودم و دخترها را با آه و افسوس و حسرت نگاه می کردم، با خودم گفتم؛ این فرزندان دنبال چه چیزی می گردند؟ می‌خواهند امروزی باشند؟ امروزی که توسط همسالان و دوستانی مثل خودشان تعریف می شود! یا برای اینکه از هم قطارانِ هم سنشان جا نمانند، خانواده و اصل وجودی خود را نادیده می گیرند و تن به چنین کارهایی می دهند؟ که به طور حتم عاقبت بد و بسیار بدی را برایشان رقم خواهند زد، یا اینکه می خواهند بگویند ما هستیم، نگاه کنید، توجه کنید، ببینید و شاید های دیگر …

ظاهر سه تا دختر نشان نمی داد که معتاد باشند یا اهل سیگار و دود و دم شاید اول راه بودند… دلم می خواست نزدیکشان شوم و بگویم؛ هیچ راه بهتری برای دیده شدن، برای سرگرمی، برای به روز بودن و … سراغ ندارید؟ اما دختر ها حالت طبیعی نداشتند و من فقط توانستم بغض قندیل بسته در گلویم را بشکنم… من یک معلمم! /انتهای پیام

false
true
false
false

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


false