true
تولید اولیه درجوامع بشری با کار یدی شروع و در طی هزاران سال با توجه به ضرورت و ساخت ابزار سنتی ساده مانند بیل و خیش… به مرحله وسایل مدرن و صنعتی و کارخانه های بزرگ امروز رسیده است. به عبارت دیگر می توان گفت ابزار کار تولید تغییر می کند، همراه با این دگرگونی در ابزار تولید، از لحاظ شکلی و ظاهری نقش افراد در روابط تولیدی نیز تغییر می کند؛ مثلا برده تبدیل به رعیت و رعیت تبدیل به کارگر می شود. اما به لحاظ ماهیتی روابط تولیدی تغییر نمی کند بلکه به اصطلاح “در بر همان پاشنه برده داری -برده میچرخد” که مبتنی بر نابرابری و سلطه یک گروه بر گروه دیگر است( مثلا سلطه برده دار بر برده، ارباب بر رعیت، سرمایه دار بر کارگر و غیره…)به بیان ساده در طول تاریخ در هر ساخت اجتماعی، چند نفر کار و تولید می کنند (در حد بخور نمیری می خورند) برای گروه دیگری که لم داده و دستور می دهد و مالک همه چیز است. این گروه لم داده برای دیگران کارکن، متناسب با منفعت خویش قانون می نویسند و تا حد ممکن از انواع شیوه های مختلف نرم افزاری و (اگر جواب نداد) سخت افزاری، آنان را کنترل می کنند. در این شیوه گروهی کوچک در کانون و جمعی عظیم در پیرامون بوده اند. این شکل به عنوان مهمترین شکل روابط اجتماعی در طول تاریخ و بیشتر در درون مرزهای ملی و اجتماعات کوچک بوده است. به گروه اول برده دار، مالک، ارباب و سرمایه دار….و به گروه دوم برده، رعیت، کارگر…می گفتند. در حقیقت یک تقسیم کار نابرابر و نامتوازن بین این دو گروه (اقلیت و اکثریت) تا به امروز وجود دارد. اما در دوسه قرن اخیر این منطق طبقه ای در سطحی گسترده تر، جهان شمول شده است و نام هایی از قبیل جهان اول، جهان سوم، توسعه یافته و توسعه نیافته نیز پیدا کرده است. در این شیوه که گستره فرا ملی دارد بر اساس دیدگاه برخی صاحب نظران، جهان به دو یا سه منطقه کانونی، نیمه پیرامونی(مثل هلند که یک زمان جز کانونی بوده قدرتش کم شده و نیمه پیرامونی شده است) و پیرامونی تقسیم شده است. جهان پیرامونی (اکثر کشورهای جهان ) وظیفه ای جز کار و تهیه مواد خام مورد نیاز برای کشورهای جهان کانونی (آمریکا، ژاپن، انگلیس، فرانسه… ) ندارند. حال پرسش این است آیا در دوران معاصر آن وضعیت تاریخی اجتماعی برده دار – برده، منطق آن در گستره نظام جهانی و روابط بین المللی امروزی عوض شده است؟ آیا می توان گفت برده داری دیگر وجود ندارد؟ آیا می توان گفت آن دسته از ملل پیرامونی که ادعای ساختن دنیای بهتر را برای مردمانشان دارند موفق بوده اند؟ آیا افق های روشنی برای کشورهای پیرامونی وجود دارد؟ پاسخ به هر کدام از این پرسشها طولانی و هدف این یاداشت نیست. اما به طور خلاصه می توان گفت هرچند در ظاهر چنین به نظر می رسد که ما در عصری هستیم که برابری در آن کاهش یافته است، اما در پشت این ظاهر آراسته نه تنها کشورهای پیرامونی به اهدافشان نخواهند رسید، بلکه وضعیت آنان در برخی موارد بغرنج تر از گذشته خواهد شد. زیرا بر مبنای شواهد موجود، روابط بین الملل درجهان امروز چنان تنظیم شده است که ساختار سروری کشورهای کانونی قرنها پایدار خواهد ماند. بر مبنای این ساختار به شدت عقلانی، قدرتمند، پولدار و خشن خیلی از کشورها پیرامونی اساسا نباید توسعه پیدا کنند و تغییرات مثبت و روبه رشدی در آنان ایجاد شود. تنها هدف و ماندگاری و حمایت از آنان به دلیل فراوانی منابع (اعم از انسانی و طبیعی)است. مهمترین وظیفه آنان و حکام آنان تامین امنیت و فرستادن این منابع به جهان اول از طریق معدن فروشی (نفت، سنگ، خاک، درخت…) و تربیت نیروی انسانی متخصص سخت افزاری(مهندسین و غیره …) برای صنایع جهان کانونی است. زیرا آن صنعت های عریض و طویل دنیای کانونی، به اهل فن سخت افزاری، تکنسین، معدن و مواد نیاز دارد. در اوایل صنعتی شدن به دلیل عدم توسعه تکنولوژی، ملل کانونی با استفاده از توان سخت افزاری و اجباری(زور و ارتش) از آفریقا و دیگر نقاط جهان در قالب برده و برده فروشی نیروی مورد نیاز خویش را تامین می کردند، امروز نیز با انواع شیوه های نرم افزاری اختیاری در قالب پذیرش مهاجران متخصص فنی(نه رشته های علوم انسانی و اجتماعی) و مشتاق نیروی خود را تامین می کنند. این وضعیت بدون وقفه با شیوه های مختلف در جهت اهداف کشورهای کانونی در درون مرزهای ملی کشورهای پیرامونی توسط حکام کشورهای پیرامونی آگاهانه یا نا آگاهانه پی گیری و تقویت می شود. مثال روشن آن در زمینه بحث تولیدات علمی است. انگار یک تقسیم بندی نانوشته بین المللی وجود دارد که جهان کانونی بیشتر در زمینه تولیدات انسانی و اجتماعی و فلسفی فعال باشند و جهان پیرامونی یا همان جهان سوم در زمینه تولیدات علمی فنی و مهندسی فعالیت کنند. برای رسیدن به این منظور پارادوکسی وجود دارد در برخی کشورهای جهان سوم که در منتهی علیه تولیدات صنعتی هستند، بهترین مغزها، بیشترین هزینه ها و سرمایه گذاری جهان پیرامونی در علوم مهندسی و پزشکی… است. بدون اینکه برنامه مشخص و یا ایجاد شغلی برای آنان داشته باشند. آن بخش اندکی از آنان که نیزجذب کار می شوند به عنوان نیروهای اقماری هستند که کار استخراج منابع برای جهان کانونی را انجام می دهند و گروه دیگری از آنان که شاید جز بهترین ها باشند جذب کشورهای کانونی برای انجام کارهای فنی می شوند. در کشورهای پیرامونی عمدی یا غیر عمدی به عناوین مختلف در پی بی ارزش کردن و به تعطیلی کشاندن رشته های چون علوم اجتماعی و انسانی هستند در صورتی که در جهان کانونی معروفترین مغزهای آنان در حوزه فلسفه و علوم اجتماعی(مدیریت، حقوق، جامعه شناسی، علوم سیاسی، روانشناسی… ) فعال هستند و از طریق این علوم برای ملل خود و جهان برنامه ریزی می کنند. جهان کانونی بسیار عالی آگاه است، چشم انداز دارد و با برنامه پیش می رود. حتی برخی کشورهای جهان سوم که گمان می شود توسعه یافته اند در حقیقت نیز همان کشورهای وابسته مدرن هستند و به شهرک های صعنتی جهان کانونی تبدیل شده اند. کشور چین با سیستم کمونیستی آن بیشترین تامین کننده نیروی تخصصی سخت افزاری جهان کانونی است .تعداد اندیشمندان معروف و مطرح آنان در حوزههای اجتماعی و انسانی با جمعیت یک و نیم میلیاردی اش بسیار کمتر از کشور کم جمعیتی مانند کانادا و غیر قابل مقایسه با کشور های چون آلمان و فرانسه… است. مضاعف بر آن بیشترین صنعت خسارت دهنده به محیط زیست جهان کانونی نیز به آنجا منتقل شده است. بیشتر کشورهای جنوب شرقی آسیا نیز جلوه های دیگری از جهان پیرامونی مانند چین هستند که توسعه و رفاه آنها به جهان کانونی وابسته است و کمترین رشد و متفکر در حوزهای نظریه پردازی اجتماعی با افق های بلند را دارند، اندک متفکران اجتماعی آنان نیز یا دانش آموخته کشورهای کانونی هستند یا در حیطه هایی که شناخت ملل کانونی را از وضعیت اجتماعی و فرهنگی ملل پیرامونی افزایش می دهد فعال هستند. در برخی کشور های منطقه نیز چنین است. اساسا قرار نیست افغانستان، عراق، یمن، عربستان… توسعه پیدا کنند! و هدف از اول نیز این نبوده و نیست. حمایت جهان کانونی از اشرف غنی یا طالبان در افغانستان برای توسعه افغانستانی ها نبوده است، بلکه بیشتر در راستای همان سیاست راهبردی چند قرن اخیر کانونی-پیرامونی است. غنی و طالبان (چه بتوانند بر افغانستان تسلط پیدا کنند چه نتوانند) هیچ کدام چیزی را برای عرضه کردن به مردم افغانستان به طور مطلق ندارند و در ظاهر نیز چنین می نمایاند که مخالف جهان کانونی هستند. اما این گروه به طور حساب شده، مرئی یا نامرئی در همان مدار پیرامون – کانون عمل می کند. طالب و طالبانی… با همه طرفدارانشان، به سان مهره ها و چرخ دنده های مشخص یک سیستم، بخشی از منطق حاکم بر جهانند که طراح آن کشورهای جهان کانونی است. کشورهای آفریقای، سودان، نیجریه، لیبی و مصر …نیز چنین است. به عنوان مثال مصر چه مرسی باشد چه مبارک یا هر کس دیگر چرخ دنده ای بیش نیستند. همه کشورهای جهان پیرامونی با وجود تفاوت های فرهنگی که دارند در یک چیز مشترکند و آن همان چرخ دنده بودن نظام جهانی کانونی است. می توان گفت منطق جهان برده داری کهن در دنیای مدرن حضور تمام عیاری دارد و فقط شکل و شمایل آن تغییر کرده است./انتهای پیام
false
true
http://pejvakelorestan.ir/?p=10474
false
false